جدول جو
جدول جو

معنی خان بلی - جستجوی لغت در جدول جو

خان بلی
نام ناحیتی است از آنسوی رودیان به گیلان. (حدود العالم چ سید جلال الدین طهرانی ضمیمۀ گاهنامه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خان بالغی
تصویر خان بالغی
تهیه شده در خان بالغ مثلاً کاغذ خان بالغی، برای مثال کمخای خان بالغی و شرب زرفشان / هرکس که دید نقش پری خواند یا ملک (نظام قاری - لغتنامه - خان بالغ)
فرهنگ فارسی عمید
(وَ)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان اهر. واقع در 22 هزارگزی شمال خاوری اهر و 11 هزارگزی شوسۀ اهر کلیبر، ناحیه ای است کوهستانی و معتدل دارای 6 تن سکنه که شیعی مذهب و ترک زبانند. این دهکده از چشمه سار مشروب میشود، محصولاتش غلات و راهش مالرو است. و قشلاق ایل چلیپانلو بدانجا میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(نِ دِ)
اشاره به کعبۀ معظمه است. (برهان قاطع) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
شیله ای است بفاصله 28500 گزی در جنوب غرب قریۀ نیک در علاقۀ حکومت درجۀ 4 یکاولنگ مربوط بحکومت کلان دایزنگی ولایت کابل. آب آن به دریای سر جنگل میریزد. جایگاه آن بین خط 66 درجه و 40 دقیقه و 38 ثانیۀ طول البلد شرقی و خط 34 درجه و 37 دقیقه و 52 ثانیۀ عرض البلد شمالی میباشد. (از قاموس جغرافیایی افغانستان ج 2)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
دهی است جزء دهستان فشافویۀ بخش ری شهرستان تهران. واقع در 51 هزارگزی جنوب باختری ری و 8 هزارگزی خاور شوسۀ قم. این دهکده در جلگه قرار دارد وآب و هوایش معتدل میباشد. سکنۀ آنجا 529 تن که مذهب آنها شیعه و زبانشان فارسی است، آب آنجا از قنات ورود کرج و محصول آن غلات و صیفی و باغات و چغندرقند میباشد. شغل اهالی زراعت است و آثار قلعه خرابه ای نیز در آنجا است. راه مالرو ولی از طریق حسن آباد کلین میتوان ماشین برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(خُ مامْ بَ)
نوعی گیاه است. خمان. رجوع به خمان شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ بُ)
عمل خانه بردن. عمل غارت و دزدی:
رقص در پایشان بزخمه گری
ضرب در دستشان بخانه بری.
نظامی.
شاه دانست کان چه شیوه گری است
دزد خانه بقصد خانه بری است.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ یِ گِ)
خانه گلین. خانه ای که از گل ساخته باشند، خانه ای که مواد ساختمانیش فقط گل باشد نه چیز دیگر. کبس. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان گاوبارۀ شهرستان بیجار، واقع در 28 هزارگزی جنوب باختری پیرتاج و 2 هزارگزی خاور شوسۀ بیجار همدان، ناحیه ای است تپه ماهوری و سردسیر و مالاریایی، دارای 680 تن سکنه که مذهبشان شیعه و بزبان ترکی و کردی و فارسی تکلم می کنند، آب آنجا از چشمه و محصولش غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است، صنایع دستی زنان قالیچه و جاجیم و گلیم بافی و راه مالرو میباشد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
نام قدیمی شهر پکن است. این نام در قرون وسطی بشهری گفته میشد که در محل کنونی پکن قرار داشت. و اصل آن مغولی و بمعنی ’شهرخان’ است. پیش از آنکه خان بالغ پایتخت شود شهری از شهرهای چین بود و چون قبلای قاآن بسلطنت رسید پایتخت دولت مغولی شد. قبلای قاآن پس از فتح مناطق شرقی چین پایتخت خود را از قراقوروم به آنجا آورد. تا قبل از غلبۀ مغول مناطق غربی و شرقی آسیا بهم مربوط نبود و پس از فتوحات مغولان این دومنطقه بهم مربوط شدند و مسافران قرون وسطایی توانستند از اروپا بچین روند و با رفتن خود اسمائی که شهرهای چینی از مغولان گرفته بودند، به اروپا ببرند. قبلای قاآن شهر جدیدی بجای شهر قدیم بنا کرد و بنای آن شهر بسال 1267 میلادی پایان یافت. امروز به استثنای 13 قسمت شمالی آن بقیه همان قسمت تاتارنشین پکن کنونی است. بنظر می آید قصر قبلای قاآن در محل قصر شاهان مانچوقرار داشته است. بنابر قول مارکوپولو خان بالغ شکل مربعمستطیل داشته و محیطش 24 میل بوده و دیوارهای آن 50 پا ارتفاع داشته است. خان بالغ نه تنها پایتخت خانهای شرقی بود، بلکه انتهای راه تجارتی زمینی بود که آسیای غربی را بچین وصل میکرد. و همچنین در منتهی الیه راه کاروانرو تجار اروپایی به چین قرار داشت یعنی خان بالغ چون شهر زیتون بود که در جنوب شرقی چین واقعاست و منتهی الیه راه دریایی بود که از هند می آمد. مارکوپولو از راه اول بچین رفت و از راه دوم بازگشت. بنظر میرسد در زمان مارکوپولو تعداد مردمی که در داخل شهرخان بالغ بتجارت مال التجارۀ این کاروانیان اشتغال داشته اند کمتر از مردمی بوده که در خارج شهر بدان اعاشه میکرده اند. اسم خان بالغ در دورۀ سلطنت مینک به پکن تبدیل یافت. (از دائره المعارف بریتانیکا).
-اطلس خانبالغی:
رخی کز آبله مانند نقش کمخا بود
نمود اطلس خانبالغی ز شوکت و فر.
نظام قاری (از دیوان البسۀ ص 159).
- کاغذ خان بالغ، کاغذی بوده است که در خان بالغ میساخته اند و به اسماء: ’ورق صینی’ ’قرطاس صینی’ مشهور بوده است.
- کمخای خانبالغی، نام کمخای بوده است که در خان بالغ درست میکرده اندو ’کمخا’ جامۀ نفیس منقش و یکرنگ میباشد. رجوع به کمخا شود:
کمخایی خانبالغی و شرب زرفشان
هرکس که دید نقش پری خواند یا ملک.
نظام قاری (از دیوان البسۀ ص 90)
لغت نامه دهخدا
(بِ بِ)
دهی است از دهستان فندرسک بخش رامیان شهرستان گرگان. واقع در 24 هزارگزی باختر رامیان وشمال شوسۀ رامیان به گرگان. ناحیه ای است واقع در دشت با آب و هوای مناطق معتدل و مالاریایی. دارای 270 تن سکنه که فارسی زبان و شیعه مذهبند. آب آنجا از رودخانه و قنات و محصول آن برنج و غلات و توتون و سیگار ولبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان شال و پارچۀ ابریشمی و کرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). رجوع به خان به بین شود
لغت نامه دهخدا
(نِ بَ رَ / رِ)
کنایه از برج حمل است. (برهان قاطع) (آنندراج) :
شرف شمس ز خان بره نیست
شرف شمس بواو قسمست.
خاقانی (از فرهنگ ضیاء)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
دهی است جزء دهستان اجارود بخش گرمی شهرستان اردبیل. این ناحیه در 11 هزارگزی باختر گرمی و 5 هزارگزی شوسۀ گرمی پیله سوار قرار دارد. دهکدۀ مزبور در جلگه واقع، و با آب و هوای مناطق سردسیری است. سکنۀ آنجا 19 تن که شیعی مذهب و ترک زبانند. آب آنجا از چشمه سار و محصول آن غلات و حبوبات است، شغل اهالی زراعت و گله داری است و راه مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
دهی است از دهستان دره شهر شهرستان ایلام. ناحیه ای است واقع در 14 هزارگزی شمال باختر دره شهر کنار راه مالرو ایلام. این ده در منطقۀ کوهستانی قرار دارد و هوای آن گرم و سکنه اش 173 تن میباشد. مذهب آنها شیعی و زبانشان لری و لکی است. آب این ده از رود خانه صیمره و محصول آنجا غلات و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی قالی بافی میباشد. راه این دهکده مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء دهستان طارم بالا بخش سیردان شهرستان زنجان، ناحیه ای است واقع در 56 هزارگزی باختر سیردان و 21 هزارگزی راه مالرو عمومی، این ده در منطقۀ کوهستانی قرار دارد و با آب و هوای مناطق سردسیری میباشد، تعداد سکنۀ آن به 198 تن میرسد که مذهب آنها شیعه و زبانشان ترکی است، آب آنجا از رود خانه محلی و محصول غلات و شغل اهالی زراعت و قالیچه و گلیم و جاجیم بافی است، راه مالرو و صعب العبور می باشد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
دهی است ازدهستان الند بخش حومه شهرستان خوی واقع در 76 هزارگزی شمال باختری خوی، این ده را راه ارابه رو است، ناحیه ای است کوهستانی، آبادی آن در دره قرار دارد، آب و هوای آن سرد ولی سالم میباشد، سکنۀ آنجا 18 تن که بزبان کردی متکلم و بمذهب سنی متدینند، آب این دهکده از چشمه و رود یکماله است و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت میباشد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
قریه ای است بفاصله 45500 گزی جنوب غرب قریۀ جلدک در علاقۀ حکومت درجۀ 4 ترنک و جلدک مربوط بحکومت کلان قلات ولایت قندهار می باشد که بین خط 66 درجه و 17 دقیقه و 11 ثانیۀ طول البلد شرقی و خط 31 درجه و 48 دقیقه و 30 ثانیۀ عرض البلد شمالی واقع است. (از قاموس جغرافیایی افغانستان ج 2)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
دختر خان. (کلمه ای است ترکی مرکب از ’خان’ + ’قزی’ بمعنی دختر)
لغت نامه دهخدا
(مَ لِ)
نام یکی از سرداران سلطان جلال الدین خوارزمشاه است که میمنۀ لشکر او را اداره میکرد. این شخص را ابن اثیر ’ملک خان’ و نسوی ’امین ملک’ و رشیدالدین فضل الله ’خان ملک’ ضبط کرده است. (از حواشی تاریخ جهانگشای جوینی ج 2 ص 147)
لغت نامه دهخدا
(مَ لِ)
دهی است از بخش پشت آب شهرستان زابل، واقع در ششهزار گزی شمال خاوری بنجار و یکهزار گزی راه مالرو ده دوست محمد بزابل. ناحیه ای است واقع در جلگه، گرم و معتدل. دارای 625 تن سکنه که شیعی مذهب و فارسی و بلوچی زبانند. این ده از رود خانه هیرمند مشروب میشود و محصولاتش غلات و لبنیات میباشد. اهالی بزراعت و گله داری و کرباس بافی اشتغال دارند و راه آنجا مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(کِعَ)
دهی است جزء دهستان بشاریات بخش آبیک شهرستان قزوین. واقع در 36 هزارگزی باختر آبیک و 6 هزارگزی راه عمومی. ناحیه ای است واقع در جلگه دارای هوای معتدل و 385 تن سکنه که مذهبشان شیعه و زبانشان فارسی است. محصولات آنجا غلات و نخود و چغندر قند و بادام و تاکستان و جالیز است. شغل اهالی زراعت و گلیم و جاجیم بافی است. راه آنجا مالرو ولی ماشین نیز میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران استان مرکزی ج 1)
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ)
شهری بوده است بزرگ و آبادان در ترکستان شرقی یا در چین به زمان شاهرخ میرزا الغبیک. شاهرخ از طرف خود رسولان به این محل گسیل داشت. ولی فعلاً وضع آن مجهول است. (از قاموس الاعلام ج 3 ص 2020)
لغت نامه دهخدا
قریه ای است که بفاصله 12500 گزی جنوب مشرق فیض آباد واقع و مربوط به حکومت اعلی بدخشان و متصل به جاده است. این ده بین خط 70 درجه و 41 دقیقه و 43 ثانیۀ طول البلد شرقی و خط 34 درجه و 37 دقیقه و 52 ثانیۀ عرض البلد شمالی قرار دارد. (از قاموس جغرافیایی افغانستان ج 2)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
دهی است جزء دهستان گوی آغاج بخش شاهین دژ شهرستان مراغه. واقع در 27 هزارگزی جنوب خاوری شاهین دژ و 7/5 هزارگزی شمال ارابه رو شاهین دژ به تکاب. ناحیه ای است کوهستانی و معتدل و سالم. دارای 199 تن سکنه که سنی مذهب و کردزبانند. آب آنجا از چشمه سار و محصول غلات و بادام و کرچک است. اهالی با کشاورزی و گله داری گذران می کنند و راه آنجا مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
عمل بریدن نان وقطعه قطعه کردن آن. یاکارد نان بری. کاردی که بوسیله آن نان رابقطعات تقسیم کنند، قطع جیره ومواجب کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خان بالیغ
تصویر خان بالیغ
نوعی کاغذ که اصل آن از شهر خان بالیغ بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مان بدی
تصویر مان بدی
اکونومی
فرهنگ واژه فارسی سره
داخل خانه، پستو
فرهنگ گویش مازندرانی
پسرخاله
فرهنگ گویش مازندرانی
اردک چشم طلایی
فرهنگ گویش مازندرانی